X میرنیوز نکس وان کلیپ ویدیاب کلیپ جدید ویدجین
loading...

گاتاهای | بزرگترین مرجع شعر

گاتاهای مرجع شعر قصیده،شعر نو،شعر عاشقانه،شعر مثنوی،شعر سپید،شعر قالب نیمایی،شعر غزل،شعر قطعه،شعر ترجیع بند،شعر ترکیب بند،شعر رباعی،شعر دو بیتی،شعر تصنیف و شعر چهارپاره میباشد.

آخرین شعر ها

غزل شکفته ام به تماشای چشم شهلائی

شکفته ام به تماشای چشم شهلائی

که جز به چشم دلش نشکفد تماشائی

جمال پردگی جاودانه ننماید

مگر به آینه پاکان سینه سینائی

رواق چشم که یک انعکاس او آفاق

محیط نه فلکش زورقی به دریائی

دلی که غرق شود در شکوه این دریا

به چشم باز رود در شگفت رؤیائی

به قدر خواستنم نیست تاب سوختنم

به اسم عاشقم و اسم بی مسمائی

سواد زلف تو و سر جاودانه تست

که جلوه می کنداز هر سری به سودائی

به خاکپای تو ای سرو برکشیده من

که سر فرود نیاورده ام به دنیائی

به زیر سایه سروم به خاک بسپارید

که سرسپارده بودم به سرو بالائی

صدای حافظ شیراز بشنوی که رسید

به شهر شیفتگان شهریار شیدائی

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 238

غزل رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی

رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی

شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمائی

عاشقم خواهد و رسوای جهانی چکنم

عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی

خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت

کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی

نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست

ای برازنده به بالای تو بزم آرائی

شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد

یاد پروانه پر سوخته بی پروائی

لعل شاهد نشنیدیم بدین شیرینی

زلف معشوقه ندیدیم بدین زیبائی

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد

تا ستانم من از او داد شب تنهائی

پیر میخانه که روی تو نماید در جام

از جبین تابدش انوار مبارک رائی

شهریار از هوس قند لبت چون طوطی

شهره شد در همه آفاق به شکرخائی

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 240

غزل ای ماه شب دریا ای چشمه زیبائی

ای ماه شب دریا ای چشمه زیبائی

یک چشمه و صد دریا فری و فریبائی

من زشتم و زندانی اما مه رخشنده

در پرده نه زیبنده است با آنهمه زیبائی

افلاک چراغان کن کآفاق همه چشمند

غوغای شبابست و آشوب تماشائی

سیمای تو روحانی در آینه دریاست

ارزانی دریا باد این آینه سیمائی

زرکوب کواکب راخال رخ دریا کن

بنگار چو میناگر این صفحه مینائی

با چنگ خدایان خیز آشفته و شورانگیز

ای زهره شهر آشوب ای شهره به شیدائی

چنگ ابدیت را بر ساز مسیحا زن

گو در نوسان آید ناقوس کلیسائی

چون خواجه تن تنها با سوز تو دمسازم

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 2137

غزل کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی

کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی

نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی

ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام

گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی

شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار

تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آئی

ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه

سپر انداخته ام هرچه به پیکار آئی

روز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار

به امیدی که توام شمع شب تار آئی

چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده

در دل شب به سراغ من بیدار آئی

مرده ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف

عیسی من به دم مسجد سردار آئی

عمری از جان بپرستم شب بیماری را

گر تو یک شب به پرستاری بیمار آئی

ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست

باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئی

با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم

حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئی

لاله از خاک جوانان بدرآمد که تو هم

شهریارا به سر تربت شهیار آیی

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 2204

غزل نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده

نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده

که بلکه رام غزل گردی ای غزال رمیده

سیاهی شب هجر و امید صبح سعادت

سپید کرد مرا دیده تا دمید سپیده

ندیده خیر جوانی غم تو کرد مرا پیر

برو که پیر شوی ای جوان خیر ندیده

به اشک شوق رساندم ترا به این قد و اکنون

به دیگران رسدت میوه ای نهال رسیده

ز ماه شرح ملال تو پرسم ای مه بی مهر

شبی که ماه نماید ملول و رنگ پریده

بهار من تو هم از بلبلی حکایت من پرس

که از خزان گلشن خارها به دیده خلیده

به گردباد هم از من گرفته آتش شوقی

که خاک غم به سر افشان به کوه و دشت دویده

هوای پیرهن چاک آن پری است که ما را

کشد به حلقه دیوانگان جامه دریده

فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست

که دوک و پنبه برازد به زال پشت خمیده

خبر ز داغ دل شهریار می شوی اما

در آن زمان که ز خاکش هزار لاله دمیده

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 260

غزل سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه

سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه

زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست

این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز

دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز

بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه

دور سر هلهله و هاله شاهین اجل

ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه

کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند

هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه

بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن

هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه

گر رهایی است برای همه خواهید از غرق

ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه

ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم

کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار

این قدر پای تعلل بکشانیم که چه

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند

ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 258

غزل ای آفتاب هاله ای از روی ماه تو

ای آفتاب هاله ای از روی ماه تو

مه برلب افق لبه ای از کلاه تو

لرزنده چون کواکب گاه سپیده دم

شمع شبی سیاهم و چشمم به راه تو

کی میرسی به پرچم خونین چون شفق

خورشید و مه سری به سنان سپاه تو

ای دل فریب جادوی مهتاب شب مخور

زلفش کشیده نقشه روز سیاه تو

شاها به خاکپای تو گل ها شکفته اند

ما هم یکی شکسته و مسکین گیاه تو

من روی دل به کعبه کوی تو داشتم

کآمد ندای غیب که این است راه تو

یک نوک پا به چادر چوپانیم بیا

کز دستچین لاله کنم تکیه گاه تو

آئینه سازمت همه چشمه سارها

وز چشم آهوان بنوازم نگاه تو

بعد از نوای خواجه شیراز شهریار

دل بسته ام به ناله سیم سه گاه تو

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 260

غزل یادم نکرد و شاد حریفی که یاد از او

یادم نکرد و شاد حریفی که یاد از او

یادش بخیر گرچه دلم نیست شاد از او

با حق صحبت من و عهد قدیم خویش

یادم نکرد یار قدیمی که یاد از او

دلشاد باد آن که دلم شاد از اونگشت

وان گل که یاد من نکند یاد باد از او

حال دلم حواله به دیوان خواجه باد

یار آن زمان که خواسته فال مراد از او

من با روان خواجه از او شکوه میکنم

تا داد من مگر بستد اوستاد از او

آن برق آه ماست که پرتو کنند وام

روشنگران کوکبه بامداد از او

یاد آن زمان که گر بدو ابرو زدیی گره

از کار بسته هم گرهی میگشاد از او

شرم از کمند طره او داشت شهریار

روزی که سر به کوه و بیابان نهاد از او

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 265

غزل باز شد روزنی از گلشن شیراز به من

باز شد روزنی از گلشن شیراز به من

میکشد نرگس و نارنج سری باز به من

سروناز ارم از دور به من کرد سلام

جای آن را که چنان سرو کند ناز به من

افق طالع من طلعت باباکوهی است

کو فروتابد از آن کوه سرافراز به من

بانی کلک فریدون به قطار از شیراز

بار زد قافله شکر اهواز به من

با سر نامه گشودم در گنجینه راز

که هم از خواجه گشوده است در راز به من

شمعی از شیخ شکفته است شبستان افروز

گر چه پروانه دهد رخصت پرواز به من

شور عشقی که نهفته است در این ساز غزل

عشوه ها می دهد از پرده شهناز به من

دل به کنج قفس از حسرت پروازم سوخت

گو هم آواز چمن کم دهد آواز به من

شهریارا به غزل عشق نگنجد بگذار

شرح این قصه جانسوز دهد ساز به من

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 258

غزل این همه جلوه و در پرده نهانی گل من

این همه جلوه و در پرده نهانی گل من

وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من

آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال

و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من

از صلای ازلی تا به سکوت ابدی

یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من

اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه

نیست در کوی توام نامه رسانی گل من

گاه به مهر عروسان بهاری مه من

گاه با قهر عبوسان خزانی گل من

همره همهمه گله و همپای سکوت

همدم زمزمه نای شبانی گل من

دم خورشید و نم ابری و با قوس قزح

شهسواری و به رنگینه کمانی گل من

گه همه آشتی و گه همه جنگی شه من

گه به خونم خط و گه خط امانی گل من

سر سوداگریت با سر سودایی ماست

وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من

طرح و تصویر مکانی و به رنگ آمیزی

طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من

شهریار این همه کوشد به بیان تو ولی

چه به از عمق سکوت تو بیانی گل من

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 274

غزل تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من

تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من

واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من

خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دل

آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من

با تو بودم ای پری روزی که عقل از من گریخت

گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من

روزگار اینسان که خواهد بی کس و تنها مرا

سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من

قمری بی آشیانم بر لب بام وفا

دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من

بازگرداندم عنان عمر با خیل خیال

خاطرات کودکی آمد به استقبال من

خرد و زیبا بودی و زلف پریشان تو بود

از کتاب عشق اوراق سیاه فال من

ای صبا گر دیدی آن مجموعه گل را بگو

خوش پراکندی ز هم شیرازه آمال من

کار و کوشش را حوالت گر بود با کارساز

شهریارا حل مشکلها کند حلال من

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 279

غزل کس نیست در این گوشه فراموشتر از من

کس نیست در این گوشه فراموشتر از من

وز گوشه نشینان توخاموشتر از من

هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست

ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من

می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق

اما که در این میکده غم نوشتر از من

افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن

افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من

بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش

اما شب من هم نه سیه پوشتر از من

گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق

ای نادره گفتار کجا گوشتر از من

بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک

خونم بفشان کیست سیاوشتر از من

با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است

بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من

آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل

دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 284

غزل نالد به حال زار من امشب سه تار من

نالد به حال زار من امشب سه تار من

این مایه تسلی شب های تار من

ای دل ز دوستان وفادار روزگار

جز ساز من نبود کسی سازگار من

در گوشه غمی که فراموش عالمی است

من غمگسار سازم و او غمگسار من

اشک است جویبار من و ناله سه تار

شب تا سحر ترانه این جویبار من

چون نشترم به دیده خلد نوشخند ماه

یادش به خیر خنجر مژگان یار من

رفت و به اختران سرشکم سپرد جای

ماهی که آسمان بربود از کنار من

آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود

ای مایه قرار دل بیقرار من

در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا

روزی وفا کنی که نیاید به کار من

از چشم خود سیاه دلی وام میکنی

خواهی مگر گرو بری از روزگار من

اختر بخفت و شمع فرومرد و همچنان

بیدار بود دیده شب زنده دار من

من شاهباز عرشم و مسکین تذرو خاک

بختش بلند نیست که باشد شکار من

یک عمر در شرار محبت گداختم

تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من

جز خون دل نخواست نگارندهٔ سپهر

بر صفحهٔ جهان رقم یادگار من

زنگار زهر خوردم و شنگرف خون دل

تا جلوه کرد این همه نقش و نگار من

در بوستان طبع حزینم چو بگذری

پرهیز نیش خار من ای گلعذار من

من شهریار ملک سخن بودم و نبود

جز گوهر سرشک در این شهریار من

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 267

غزل ای کعبه دری باز به روی دل ما کن

ای کعبه دری باز به روی دل ما کن

وی قبله دل و دیده ما قبله نما کن

از سینه ما سوختگان آینه ای ساز

وانگاه یکی جلوه در آئینه ما کن

با زیبق این اشک و به خاکستر این غم

این شیشه دل آینه غیب نما کن

آنجاکه به عشاق دهی درد محبت

دردی هم از این عاشق دلخسته دوا کن

لنگان به قفای جرس افتاده عشقیم

ای قافله سالار نگاهی به قفاکن

چون زخمه به ساز دل این پیر خمیده

چنگی زن و آفاق پر از شور و نوا کن

او در حرم هفت سرا پرده عفت

خواهی تو بدو بنگری ای دیده حیا کن

در گلشن دل آب و هوائی است بهشتی

گل باش و در این آب و هوا نشو و نما کن

از بهر خلائق چه کنی طاعت معبود

باری چو عبادت کنی از بهر خدا کن

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 250

غزل آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن

آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن

یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن

حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامی است

گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن

آفتابی بود این عمر ولی بر لب بام

آفتابی به لب بام چه خواهد بودن

نابهنگام زند نوبت صبح شب وصل

من گرفتم که بهنگام چه خواهد بودن

چند کوشی که به فرمان تو باشد ایام

نه تو باشی و نه ایام چه خواهد بودن

گر دلی داری و پابند تعلق خواهی

خوشتر از زلف دلارام چه خواهد بودن

شهریاریم و گدای در آن خواجه که گفت

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 245

غزل در بهاران سری از خاک برون آوردن

در بهاران سری از خاک برون آوردن

خنده ای کردن و از باد خزان افسردن

همه این است نصیبی که حیاتش نامی

پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن

مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور

کز پیش آفت پیری بود و پژمردن

فکر آن باش که تو جانی وتن مرکب تو

جان دریغست فدا کردن و تن پروردن

گوتن از عاج کن و پیرهن از مروارید

نه که خواهیش به صندوق لحد بسپردن

گر به مردی نشد از غم دلی آزاد کنی

هم به مردی که گناه است دلی آزردن

صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی

شیوه تنگ غروبست گلو بفشردن

پیش پای همه افتاده کلید مقصود

چیست دانی دل افتاده به دست آوردن

بار ما شیشه تقوا و سفر دور و دراز

گر سلامت بتوان بار به منزل بردن

ای خوشا توبه و آویختن از خوبی ها

و ز بدیهای خود اظهار ندامت کردن

صفحه کز لوح ضمیر است و نم از چشمه چشم

می توان هر چه سیاهی به دمی بستردن

از دبستان جهان درس محبت آموز

امتحان است بترس از خطر واخوردن

شهریارا به نصیحت دل یاران دریاب

دست بشکسته مگر نیست وبال گردن

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 240

غزل خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن

خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن

گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن

ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست

عالمی داریم در کنج ملال خویشتن

سایه دولت همه ارزانی نودولتان

من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن

بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین

گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن

کاسه گو آب حرامت کن به مخموران سبیل

سفره پنهان می کند نان حلال خویشتن

شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک

او جمال جمع جوید در زوال خویشتن

خاطرم از ماجرای عمر بی حاصل گرفت

پیش بینی کو کز او پرسم مآل خویشتن

آسمان گو از هلال ابرو چه می تابی که ما

رخ نتابیم از مه ابر و هلال خویشتن

همچو عمرم بی وفا بگذشت ما هم سالها

عمر گو برچین بساط ماه و سال خویشتن

شاعران مدحت سرای شهریارانند لیک

شهریار ما غزل خوان غزال خویشتن

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 241

غزل یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان

یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان

تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسان

ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف

این زمان یوسف من نیز به من بازرسان

رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند

یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان

از غم غربتش آزرده خدایا مپسند

آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان

ای صبا گر به پریشانی من بخشائی

تاری از طره آن عهدشکن بازرسان

شهریار این در شهوار به در بار امیر

تا فشاند فلکت عقد پرن بازرسان

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 226

غزل از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 2228

غزل به اختیار گرو برد چشم یار از من

به اختیار گرو برد چشم یار از من

که دور از او ببرد گریه اختیار از من

به روز حشر اگر اختیار با ما بود

بهشت و هر چه در او از شما و یار از من

سیه تر از سر زلف تو روزگار من است

دگر چه خواهد از این بیش روزگار از من

به تلخکامی از آن دلخوشم که می ماند

بسی فسانه شیرین به یادگار از من

در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر

دگر چه داری از این بیش انتظار از من

به اختیار نمی باختم به خالش دل

که برده بود حریف اول اختیار از من

گذشت کار من و یار شهریارا لیک

در این میان غزلی ماند شاهکار از من

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 2199

غزل یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 253

غزل به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم

به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم

ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم

برای گفتن با دوست شکوه ها به دلم بود

ولی دریغ که در روزگار دوست ندیدم

وگر نگاه امیدی بسوی هیچکسم نیست

چرا که تیر ندامت بدوخت چشم امیدم

رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسانی

که من به اهل وفا و مروتی نرسیدم

منی که شاخه و برگم نصیب برق بلا بود

به کشتزار طبیعت ندانم از چه دمیدم

یکی شکسته نوازی کن ای نسیم عنایت

که در هوای تو لرزنده تر ز شاخه بیدم

ز آب دیده چنان آتشم کشید زبانه

که خاک غم به سرافشان چو گرد باد دویدم

گناه اگر رخ مردم سیه کند من مسکین

به شهر روسیهان شهریار روی سپیدم

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 262

غزل شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم

شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم

به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم

نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم

خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم

همه به کاری و من دست شسته از همه کاری

همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم

خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل

در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم

اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری

تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم

چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست

ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم

به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی

اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 290

غزل ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم

ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم

خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم

آن که می خواست برویم در دولت بگشاید

با که گویم که در خانه به رویش نگشودم

آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت

من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم

آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید

آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم

یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا

که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم

ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را

گو به سر می رود از آتش هجران تودودم

جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس

این شد ای مایه امید ز سودای تو سودم

به غزل رام توان کرد غزالان رمیده

شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 270

غزل چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر

من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را

زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو

سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم

حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری

در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها

که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 254
صفحه قبل 1 2 3 4 5 6 صفحه بعد

تعداد صفحات : 6

تبلیغات
محل تبلیغات
موضوعات

انواع شعر

لیست شاعر ها

آمار سایت
  • کل مطالب : 995
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 77
  • آی پی دیروز : 215
  • بازدید امروز : 426
  • باردید دیروز : 805
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 31
  • بازدید هفته : 426
  • بازدید ماه : 13,018
  • بازدید سال : 117,371
  • بازدید کلی : 707,771