X میرنیوز نکس وان کلیپ ویدیاب کلیپ جدید ویدجین
loading...

گاتاهای | بزرگترین مرجع شعر

گاتاهای مرجع شعر قصیده،شعر نو،شعر عاشقانه،شعر مثنوی،شعر سپید،شعر قالب نیمایی،شعر غزل،شعر قطعه،شعر ترجیع بند،شعر ترکیب بند،شعر رباعی،شعر دو بیتی،شعر تصنیف و شعر چهارپاره میباشد.

آخرین شعر ها

غزل گاهی گر از ملال محبت بخوانمت

گاهی گر از ملال محبت بخوانمت

دوری چنان مکن که به شیون برانمت

چون آه من به راه کدورت مرو که اشک

پیک شفاعتی است که از پی دوانمت

تو گوهر سرشکی و دردانه صفا

مژگان فشانمت که به دامن نشانمت

سرو بلند من که به دادم نمی رسی

دستم اگر رسد به خدا می رسانمت

پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من

تن نیستی که جان دهم و وارهانمت

ماتم سرای عشق به آتش چه می کشی

فردا به خاک سوختگان می کشانمت

تو ترک آبخورد محبت نمی کنی

اینقدر بی حقوق هم ای دل ندانمت

ای غنچه گلی که لب از خنده بسته ای

بازآ که چون صبا به دمی بشکفانمت

یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب

تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت

چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب

دارم غزال چشم سیه می چرانمت

لبخند کن معاوضه با جان شهریار

تا من به شوق این دهم و آن ستانمت

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 265

غزل دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت

دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت

جان مژده داده ام که چوجان در برارمت

تا شویمت از آن گل عارض غبار راه

ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت

عمری دلم به سینه فشردی در انتظار

تا درکشم به سینه و در بر فشارمت

این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق

ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت

داغ فراق بین که طربنامه وصال

ای لاله رخ به خون جگر می نگارمت

چند است نرخ بوسه به شهر شما که من

عمری است کز دو دیده گهر می شمارمت

دستی که در فراق تو میکوفتم به سر

باور نداشتم که به گردن درآرمت

ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی

باری چو می روی به خدا می سپارمت

روزی که رفتی از بر بالین شهریار

گفتم که ناله ای کنم و بر سر آرمت

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 264

غزل رفتم و بیشم نبود روی اقامت

رفتم و بیشم نبود روی اقامت

وعده دیدار گو بمان به قیامت

گر تو قیامت به وعده دور نخواهی

یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت

بانگ اذان است و چشم مست تو بینم

در خم محراب ابروان به امامت

قصر نمازت چه ای مسافر مجنون

کعبه لیلی است قصد کن به اقامت

در همه عالم علم به عشق و جنونی

گو بشناسندت از جبین به علامت

آنچه به غفلت گذشت عمر نخواندم

عمر دگر خواهم از خدا به غرامت

پیرم و بر دوشم از ندیم جوانی

از تو چه پنهان همیشه بار ندامت

خرمن گل ها به باد رفت و به دل ها

نیش ندامت خلید و خار ملامت

شحنه شهری تو دست یاز به شمشیر

باری اگر شیر می کشی به شهامت

من به سلام و وداع کعبه و صحرا

صحیه زنانم که بارکن به سلامت

شمع دل شهریار شعله آخر

زد به سراپا که سوختن به تمامت

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 259

غزل برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت

برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت

بازار شوق پردگیان باز درگرفت

شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه

ابری به هم برآمد و ماهی به برگرفت

زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست

سر بی خبر به ما زد و از ما خبر گرفت

بار غمی که شانه تهی کرد از او فلک

این زلف و شانه خواهدم از دوش برگرفت

یک تار موی او به دو عالم نمیدهند

با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت

چشمک زند ستاره صفت با نسیم صبح

شمع دلی که دامن آه سحر گرفت

چون شعر خواجه تازه و تر بود شهریار

شعر توهم که درس خود از چشم تر گرفت

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 253

غزل سری به سینه خود تا صفا توانی یافت

سری به سینه خود تا صفا توانی یافت

خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت

در حقایق و گنجینه ادب قفل است

کلید فتح به کنج فنا توانی یافت

به هوش باش که با عقل و حکمت محدود

کمال مطلق گیتی کجا توانی یافت

جمال معرفت از خواب جهل بیداریست

بجوی جوهر خود تا جلا توانی یافت

تحولی است که از رنجها پدید آید

نه قصه ای که به چون و چرا توانی یافت

تو حلقه بردر راز قضا ندانی زد

مگر که ره به حریم رضا توانی یافت

ز قعر چاه توان دید در ستاره و ماه

گر این فنا بپذیری بقا توانی یافت

کمال ذوق و هنر شهریار در معنی است

تو پیش و پس کن لفظی کجا توانی یافت

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 236

غزل خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست

خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست

به زندگانی من فرصت جوانی نیست

من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار

خدای شکر که این عمر جاودانی نیست

همه بگریه ابر سیه گشودم چشم

دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست

به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم

دریغ و درد که این انتحار آنی نیست

نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس

به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست

ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند

به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست

ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس

که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 239

غزل هیچ آفریده ئی به جمال فریده نیست

هیچ آفریده ئی به جمال فریده نیست

این لطف و این عفاف به هیچ آفریده نیست

آن سروناز هم که به باغ ارم در است

فرد و فرید هست و لیکن فریده نیست

نرگس دریده چشم به دیدار او ولی

دیدار آفتاب به چشم دریده نیست

در بزم او که خفته فرو پلک چشمها

غیر از دل تپیده و رنگ پریده نیست

هر آهوئی به هر چمنی می چرد ولی

آن آهوئی که در چمن او چریده نیست

زلفش بریده رشته پیوند دل ولی

خود رشته ای که دل دمی از وی بریده نیست

از شهریار غیر گناه مجردی

یک نقطه سیاه دگر در جریده نیست

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 2130

غزل ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست

ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست

که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست

دگر قمار محبت نمی برد دل من

که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست

من اختیار نکردم پس از تو یار دگر

به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست

به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس

که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست

تو میرسی به عزیزان سلام من برسان

که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست

چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه

چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست

به لاله های چمن چشم بسته می گذرم

که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 257

غزل کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر

این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

ماه من نیست در این قافله راهش ندهید

کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست

ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است

مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست

تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است

خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز

باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست

شهریارا عقب قافله کوی امید

گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 241

غزل کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست

کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست

بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست

دلم به حال گل و سرو و لاله می سوزد

ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست

مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت

بیا که صحبت یاران غنیمتست ای دوست

عزیز دار محبت که خارزار جهان

گرش گلی است همانا محبتست ای دوست

به کام دشمن دون دست دوستان بستن

به دوستی که نه شرط مروتست ای دوست

فلک همیشه به کام یکی نمیگردد

که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست

بیا که پرده پاییز خاطرات انگیز

گشوده اند و عجب لوح عبرتست ای دوست

مآل کار جهان و جهانیان خواهی

بیا ببین که خزان طبیعتست ای دوست

گرت به صحبت من روی رغبتی باشد

بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست

به چشم باز توان شب شناخت راه از چاه

که شهریار چراغ هدایت است ای دوست

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 260

غزل منم که شعر و تغزل پناهگاه من است

منم که شعر و تغزل پناهگاه من است

چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است

صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست

که این وظیفه محول به اشک و آه من است

صلای صبح تو دادم به نالهٔ شبگیر

چه روزها که سپید از شب سیاه من است

به عالمی که در او دشمنی به جان بخرند

عجب مدار اگر عاشقی گناه من است

اگر نمانده کس از دوستان من بر جا

وفای عهد مرا دشمنان گواه من است

هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده ببوی

اگر که بوی وفا می دهد گیاه من است

کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست

هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه من است

تو هرکه را که چپ و راست تاخت فرزین گوی

پیاده گر به خط مستقیم شاه من است

نگاه من نتواند جمال جانان جست

جمال اوست که جوینده نگاه من است

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است

چه جای ناله گر آغوشم از سه تار تهی است

که نغمه قلمم شور و چارگاه من است

خطوط دفتر من سیم ساز را ماند

قلم معاینه مضراب سر به راه من است

کلاه فقر بسی هست در جهان لیکن

نگین تاج شهان در پر کلاه من است

شکستن صف من کار بی صفایان نیست

که “شهریارم” و صاحبدلان سپاه من است

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 272

غزل شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست

روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست

چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم

اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست

نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی

لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست

ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین

قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست

لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن

چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه

سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند

این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست

عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من

رو به حریم کعبه لطف اله کردنست

گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی

پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست

بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را

کوزه آب زندگی توشه راه کردنست

خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم

بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 243

غزل پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست

پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست

همه آفاق پر از نعره مستانه تست

در دکان همه باده فروشان تخته است

آن که باز است همیشه در میخانه تست

دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز

زیور زلف عروسان سخن شانه تست

ای زیارتگه رندان قلندر برخیز

توشه من همه در گوشه انبانه تست

همت ای پیر که کشکول گدائی در کف

رندم و حاجتم آن همت رندانه تست

ای کلید در گنجینه اسرار ازل

عقل دیوانه گنجی که به ویرانه تست

شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل

هر که توفیق پری یافته پروانه تست

همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست

همه بازش دهن از حیرت دردانه تست

زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد

چشمک نرگس مخمور به افسانه تست

ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان

شهریار آمده دربان در خانه تست

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 2152

غزل از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست

از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست

آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید

چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست

آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت

آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست

شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق

پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم

یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست

هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا

جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست

مهمان عزیزی که پی دیدن رویش

همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست

ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش

آی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست

ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام

برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود

بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست

ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید

کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 272

غزل ایرجا سر بدرآور که امیر آمده است

ایرجا سر بدرآور که امیر آمده است

چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است

چون فرستاده سیمرغ به سهراب دلیر

نوشداروست ولی حیف که دیر آمده است

گوئی از چشم نظرباز تو بی پروانیست

چون غزالی به سر کشته شیر آمده است

خیز غوغای بهارست که پروانه شویم

غنچه شوخ پر از شکر و شیر آمده است

روح من نیز به دنبال تو گیرد پرواز

دگر از صحبت این دلشده سیر آمده است

سر برآور ز دل خاک و ببین نسل جوان

که مریدانه به پابوسی پیر آمده است

دیر اگر آمده شیر آمده عذرش بپذیر

که دل از چشم سیه عذرپذیر آمده است

گنه از دور زمان است که از چنبر او

آدمی را نه گریز و نه گزیر آمده است

گوش کن ناله این نی که چو لالای نسیم

اشکریزان به نوای بم و زیر آمده است

طبع من بلبل گلزار صفا بود و صفی

که چو مرغان بهشتی به صفیر آمده است

مکتب عشق به شاگرد قدیمت بسپار

شهریاری که درین شیوه شهیر آمده است

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 235

قصیده شاد زی با سیاه چشمان، شاد

شاد زی با سیاه چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

زآمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعد موی غالیه بوی

من و آن ماهروی حورنژاد

نیک بخت آن کسی که داد و بخورد

شوربخت آن که او نخورد و نداد

باد و ابر است این جهان، افسوس!

باده پیش آر، هر چه باداباد

شاد بوده‌ست از این جهان هرگز

هیچ کس؟ تا از او تو باشی شاد

داد دیده‌ست از او به هیچ سبب

هیچ فرزانه؟ تا تو بینی داد

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 2998

رباعی تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد

چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد

گر چشمه زمزمی و گر آب حیات

آخر به دل خاک فرو خواهی شد

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 289

دوبیتی الاله کوهسارانم تویی یار

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 278

قصیده ای روی تو چو روز دلیل موحدان

ای روی تو چو روز دلیل موحدان

وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد

ای من مقدم از همه عشاق، چون تویی

مر حسن را مقدم، چون از کلام قد

مکی به کعبه فخر کند، مصریان به نیل

ترسا به اسقف و علوی بافتخار جد

فخر رهی بدان دو سیه چشمکان توست

کآمد پدید زیر نقاب از بر دو خد

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 241

رباعی بر من قلم قضا چو بی من رانند

بر من قلم قضا چو بی من رانند

پس نیک و بدش ز من چرا میدانند

دی بی من و امروز چو دی بی من و تو

فردا به چه حجتم به داور خوانند

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 2178

دوبیتی زدل نقش جمالت در نشی یار

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 287

غزل ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است

ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است

دائم گرفته چون دل من روی ماهش است

دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند

شرح خزان دل به زبان نگاهش است

دیدم نهان فرشته شرم و عفاف او

آورده سر به گوش من و عذرخواهش است

بگریخته است از لب لعلش شکفتگی

دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است

افتد گذار او به من از دور و گاهگاه

خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است

هر چند اشتباه از او نیست لیکن او

با من هنوز هم خجل از اشتباهش است

اکنون گلی است زرد ولی از وفا هنوز

هر سرخ گل که در چمن آید گیاهش است

این برگهای زرد چمن نامه های اوست

وین بادهای سرد خزان پیک راهش است

در گوشه های غم که کند خلوتی به دل

یاد من و ترانه من تکیه گاهش است

من دلبخواه خویش نجستم ولی خدا

با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است

در شهر ما گناه بود عشق و شهریار

زندانی ابد به سزای گناهش است

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 234

غزل تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است

تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است

طالع مگو که چشمه خورشید خاورست

کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است

آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است

بر سردر عمارت مشروطه یادگار

نقش به خون نشسته عدل مظفر است

ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم

ما را سریر دولت باقی مسخر است

راه خداپرستی ازین دلشکستگی است

اقلیم خود پرستی از آن راه دیگر است

یک شعر عاقلی و دگر شعر عاشقی است

سعدی یکی سخنور و حافظ قلندر است

بگذار شهریار به گردون زند سریر

کز خاک پای خواجه شیرازش افسر است

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 241

غزل ای چشم خمارین تو و افسانه نازت

ای چشم خمارین تو و افسانه نازت

وی زلف کمندین من و شبهای درازت

شبها منم و چشمک محزون ثریا

با اشک غم و زمزمه راز و نیازت

بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی

بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت

گنجینه رازی است به هر مویت و زان موی

هر چنبره ماری است به گنجینه رازت

در خویش زنیم آتش و خلقی به سرآریم

باشد که ببینیم بدین شعبده بازت

صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار

ای جاده انصاف ندیدیم ترازت

شهری به تو یار است و غریب این همه محروم

ای شاه به نازم دل درویش نوازت

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 2123

غزل ای جگر گوشه کیست دمسازت

ای جگر گوشه کیست دمسازت

با جگر حرف میزند سازت

تارو پودم در اهتزاز آرد

سیم ساز ترانه پردازت

حیف نای فرشتگانم نیست

تا کنم ساز دل هم آوازت

وای ازین مرغ عاشق زخمی

که بنالد به زخمه سازت

چون من ای مرغ عالم ملکوت

کی شکسته است بال پروازت

شور فرهاد و عشوه شیرین

زنده کردی به شور و شهنازت

نازنینا نیازمند توام

عمر اگر بود می کشم نازت

سوز و سازت به اشک من ماند

که کشد پرده از رخ رازت

گاهی از لطف سرفرازم کن

شکر سرو قد سرافرازت

شهریار این نه شعر حافظ بود

که به سرزد هوای شیرازت

اشتراک گذاری :

نفر پسندیدن
امتیاز5 بازدید : 272
صفحه قبل 1 2 ...23 24 25 ...36 37 صفحه بعد

تعداد صفحات : 37

تبلیغات
محل تبلیغات
موضوعات

انواع شعر

لیست شاعر ها

آمار سایت
  • کل مطالب : 995
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 37
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 377
  • آی پی دیروز : 265
  • بازدید امروز : 834
  • باردید دیروز : 498
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 22
  • بازدید هفته : 8,151
  • بازدید ماه : 8,151
  • بازدید سال : 150,677
  • بازدید کلی : 741,077